• وبلاگ : درازنو
  • يادداشت : برگ ريزان
  • نظرات : 3 خصوصي ، 25 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام داداشي وبت زيباست موفق باشي
    از خدا نوشتن.....
    از او گفتن....
    دل به سويش روانه کردن...
    دغدغه ي هميشگي ماست....
    اما از او فاصله گرفتن برنامه ي روزانه ما...
    چرا چنين ميکنيم؟!!

    مهربان تر از دل عاشق مادر، دل نيست
    بر دو عالم، چو دل صادق مادر، دل نيست

    دل پاكي طلبيدم كه كنم هديه به او
    هر چه گشتم به خدا، لايق مادر دل نيست!


    مقيم لندن بود، تعريف مي کرد که يک روز سوار تاکسي مي شود و کرايه را مي
    پردازد. راننده بقيه پول را که برمي گرداند 20 پنس اضافه تر مي دهد!
    مي گفت :چند دقيقه اي با خودم کلنجار رفتم که بيست پنس اضافه را برگردانم يا
    نه؟ آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست پنس را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد
    دادي ...
    گذشت و به مقصد رسيديم . موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت آقا
    از شما ممنونم . پرسيدم بابت چي ؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مرکز شما مسلمانان
    و مسلمان شوم اما هنوز کمي مردد بودم. وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما
    را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بيست پنس را پس داديد بيايم . فردا خدمت
    مي رسيم!
    تعريف مي کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد . من مشغول
    خودم بودم در حالي که داشتم تمام اسلام را به بيست پنس مي فروختم!!

    حال در وطن خودم چه زيادند کساني که ايمانشان و...به پولي سياه م يفروشند
    وا تا’سفا برما

    در پناه حق موفق باشيد
    + ونوس 

    زهرا همان کسي است که بيت محقرش
    طعنه زده به عرش و تمامي گوهرش

    او را خدا براي خودش آفريده است
    تا اينکه هر سحر بنشيند برابرش

    شرط پيمبري به پسر داشتن که نيست
    «مردي» پـيـمبر است که زهراست دخترش

    مانند احترام خداوند واجب است
    حفظ مقام فاطمه حتي به همسرش

    يک نيمه‌اش نبوت و نيمش ولايت است
    حالا علي صداش کنم يا پيمبرش

    دست توسل همه‌ي انبيا بود
    بر رشته هاي چادري صبح محشرش

    ما بچه‌هاي فاطمه ممنون فضه ايم
    از اينکه وا نشد پس در پاي دخترش

    مسمار در اگرچه برايش مزاحم است
    اما مجال نيست که بيرون بياورش

    سلام داداش عزيز و بزرگوار

    حالتون خوبه ؟ گلي جان خوبن؟ به همه سلام برسونين

    روزهاي بودنش همه با او بيگانه بودند كسي نه برايش شاخه گلي مي اورد نه برايش مي خنديد ونه برايش مي گريست وقتي رفت همه امدند برايش دسته گل اوردند سياه پوشيدند و براي رفتنش گريستند
    شايد جرمش نفس كشيدن بود
    + بيادمادرم 

    کي به کيه؟!

    چهار نفر بودن
    اسمشون اينها بود
    همه کس ، يک کسي ، هر کسي، هيچ کسي
    کار مهمي در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسي اين کار رو به انجام مي رسونه ، هرکسي مي تونست اين کار رو بکنه ولي هيچ کس اينکار رونکرد يک کسي عصباني شد جرا که اين کار کار همه کس بود اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار رو نخواهد کرد سرانجام داستان اين طوري شد هرکسي ، يک کسي را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاري رو نکرد که همه کس مي تونست انجام بده !!؟
    حالا ما جزء کدومشونيم ؟

    + بياد مادرم 


    دو روز مانده به پايان عمرش تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.

    پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
    كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن."
    لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..."
    خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن."
    او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد، اما مي‌ترسيد حركت كند، مي‌ترسيد راه برود، مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.."
    آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ....
    او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ...
    اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
    او در همان يك روز زندگي كرد.
    فرداي آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!"

    خدايا

    بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم

    هرکجا آزادگي هست ببخشايم

    وهر کجا غم هست شادي نثار کنم

    الهي توفيقم ده که بيش ازطلب همدلي همدلي کنم

    بيش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم

    زيرا در عطا کردن است که ستوده مي شويم

    و در بخشيدن است که بخشيده مي شويم

    سلام وب زيبايي داري به من هم سر بزن خوشحال ميشمممممممم
    + بيادرمادرم 


    سلام
    اگر يک تخم مرغ توسط نيرويي بيروني بشکند ،زندگي پايان مي يابد

    اگر يک تخم مرغ توسط نيروي دروني بشکند ،زندگي آغاز مي شود

    پس بهترين چيزها از درون اتفاق مي افتد

    [گل][گل][گل]

    سلام دوست عزيز

    در لحظه اي که زيبا ترين ملودي ها ازآسمان جاريست به فردا گوش بسپار و دل انگيزترين موسيقي عالم را درياب ، آغاز سمفوني بهار مبارک باد


    [گل][گل][گل][گل]


    11 ماه گذشت
    بعضيا دلشون شکست
    بعضيا دل شکوندن
    خيليا عاشق شدن و خيليا تنها
    خيليا از بينمون رفتن
    خيليا بينمون اومدن
    گريه کرديم و خنديديم
    زندگي برخلاف آرزوهايمان گذشت
    تقريبا 12 روز مونده
    12 روز از همه اون خاطره ها

    *** با آرزوي سالي پر از موفقيت و شادي ***

    اسفند روبه پايان است

    وقت کوچ به فروردين

    وقت بخشيدن و صاف کردن دل

    پس مرا ببخش

    اگر با نگاهي

    يا صدايي

    يا زباني

    حتي يک ترک بر دلت انداختم

       1   2      >